۱ بر تپه ها بایست پریشان کن اینک هجوم ِ فاصله ها را ای آمده ز عمق ِ فراموشی ... ۲ در من عقابِ منقلبی هست هرگز ز خستگی نرانده سخن هرگز نگفته آری از من مخواه فرود آیم بگذار روی زردیِ بابک را هرگز به یاد نیارند ... ۳ در انزوا چه کسی خوابِ آفتاب دید تا من به انتظار بمانم کنار دریچه و در خیال پاک کبوتر سقوط کنم میان سیاهی ... ۴ تنهایی عظیم نشسته برابرم اینک کجای جهان حرف می زنی آیا همین آفتاب خسته ی شَهرم اجاق تو را گرم می کند ؟ و با هر اشاره ی دستت دریا میان رگم خواب می رود ای مخملی که سرو گلبوته های حرفِ تو را سبز می کند ... ۵ از پله ها بیا میان نیزه های نور و سپیده دریاوار نگاه منقلب را ویران میانه ی دشت دشتی که گونه های سوخته اش چهره ی من است که گیسوان به دستِ باد سپرده دنیا ، میان چشم تو خفته ست ... ۶ ابریشم سیاه دو چشمت یاد آور شبی زمستانی است من بی رَدا ، بدون وحشتِ دشنه ، شادمانه خواب می رفتم ابریشم سیاه دو چشمت خانه ی من است . آن خانه ای که در آن خواب می روم و می میرم ... خسرو گلسرخی : ابریشم سیاه دو چشمت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/613035