چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند سر سربازی و یا صاحب حالی باشد زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش از لب لعل می آلود تو بویی که زند من که میخواره خامم به سرم باید دید محتسب پر ز می خشم سبویی که زند روی من گشت ز محراب، بگردد ناچار پنجه حسن بتان لطمه به رویی که زند ای بسا خواب صبوحی که به تاراج برند هر شب آن راهزن راه به سویی که زند نقل و می از دل خسرو خورد آن شاهسوار خیمه عیش و طرب بر لب جویی که زند امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61311