بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم در میان دل و چشم من آن دم خون شد از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ کس نپرسید که آن خسته غمگین چون شد تا چو ماه نو ازان مهر جدا افتادم عمر من کم شد و مهر رخ او افزون شد گر نه زنجیر دل از طره خوبان کردند زلف لیلی ز چه رو سلسله مجنون شد یار چون درج عقیقی به تبسم بگشاد چشم خسرو چو صدف پر ز در مکنون شد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61327