منم امروز حدیث تو و مهمانی چند پاره از دیده و دلها همه بریانی چند هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند کافرا، گیر به بتخانه مسلمانی چند تا تو از خانه برون آیی، هر دم چاک است بر سر کوی تو دامان و گریبانی چند من ندانم که چه مرغم به یکی گلشن اسیر؟ که رود آخر هر مرغ به بستانی چند ما پریشان دل و او می گذرد مست، او را چه غم، ار جمع نگردند پریشانی چند؟ خنده بیخبران است چو رنج دل ما می ندانیم چه رنجیم ز نادانی چند؟ حال ما دیده ای، گر، ای صبا، آن سو گذری بدهی یادش ازین بی سر و سامانی چند خسروا، بر دل آتشکده بسیار گری کاین جهنم نشود کشته به بارانی چند امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61356