یاری که بر جدایی اویم گمان نبود ماهی نبود آن که شبی در میان نبود بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت ما را ز آشنایی او این گمان نبود دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟ گیرم که دست هیچ کسش در میان نبود گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود زامید وصل زیستنم بود آرزو ورنه فراق یار به جانی گران نبود جانم به جان و من نه ام از زندگان، از آنک زو بود جمله زندگی من ز جان نبود رفتم به بوی صحبت یاران به سوی باغ گویی به باغ زان همه گلها نشان نبود خسرو، اگر گل تو ز گلزار شد، منال دانی که هیچ گه چمن بی خزان نبود امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61416