شبها اسیر دردم و خوابم نمی برد وین آب دیده سوزش و تابم نمی برد جور زمانه برد ز من هر چه بود، وای کاین درد عاشقی و شتابم نمی برد عمرم به بت پرستی و مستی گذشت، هیچ خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی برد گر چه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟ کز سینه تشنگی شرابم نمی رود از مسجد، ار چه می شنوم غلغل دعا از گوش بانگ چنگ و ربایم نمی برد دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد می خندد و نمک ز کبابم نمی برد امشب درازی شب ظالم مرا بکشت کاندوه غم ز جان خرابم نمی برد من گریه را به حیله نگهداشت می کنم ورنه کدام روز که آبم نمی برد؟ ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش افسانه ای بگوی که خوابم نمی برد چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست بوی بهشت هیچ عذابم نمی برد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61445