آن نخل تر که آب ز جوی جگر خورد بیچاره بلبلی که از آن نخل برخورد کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد من بیخود اینچنین ز رخش گشتم، ای حریف ورنه کسی شراب ز من بیشتر خورد؟ من کیستم که بر در تو پی سپر شوم؟ حاشا که خون من به چنان خاک در خورد جان شد خراب هم به می اول و هنوز دیوانه باش تا دو سه روزی دگر خورد بهرمی مراد فراوان بود حریف مرد آن بود که تیغ سیاست به سر خورد ای پاسبان، ز خواب چه پرسی، ز عمر پرس تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد خوش طوطیی ست خسرو مسکین به دام هجر کز بخت خویش غصه به جای شکر خورد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61447