دل رفت و آرزوی تو از دل نمی شود دل پاره گشت و درد تو زائل نمی شود مه می شود مقابل روی تو هر شبی یک روز با رخ تو مقابل نمی شود رویم زر است و بر در تو خاک می کنم وصل تو کیمیاست که حاصل نمی شود شد اشک من حمایل گردون ز دست تو دستم به گردن تو حمایل نمی شود بنشسته ام به غم که ز عشق تو خاستن با آنکه جان همی شودم، دل نمی شود دل منزل غم آمد و از رهزنان هجر یک کاروان صبر به منزل نمی شود خسرو در اوفتاد به غرقاب آرزو چون کشتی مراد به ساحل نمی شود امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61452