مهری که بود با منت، آن گوییا نبود آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود نامم که برده ای و نشانم که داده ای زان روزگار نام و نشان گوییا نبود در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان گویند مردمان که فلان گوییا نبود دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم در پیش دیده نگران گوییا نبود صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش چون پیش او رسید زبان گوییا نبود امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61649