زلفت از باد دگر باشد و از شانه دگر هست یک فتنه لبت، نرگس مستانه دگر در غمت جان ز تنم رفت و خیال تو بماند عاقبت خویش دگر باشد و بیگانه دگر دل آسوده دگر، حال پریشان دگر است شهر آباد دگر باشد و ویرانه دگر اهل صورت که خودآرای بود، سوختنی است کرم شب تاب دگر باشد و پروانه دگر ای دل افسانه که گفتی و ببردی خوابم بهر خواب اجلم گوی یک افسانه دگر به تکلف بشود عشق گران جان خرد بیهش باده دگر باشد و دیوانه دگر عاقبت گشت دروغ آنچه گمان می بردند که چو خسرو نبود عاقل و فرزانه دگر امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61677