دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز شراب و شاهد و مطرب به مجلس آر، کنون که در صبوح نشسته ست صوفی گه خیز چو رفت توبه ام، ار صاف نیست، درد سیاه بیار و در کله صوفیانه من ریز به درد عشق بمیرم، ولی دوا چه کنم؟ ز روی خوب میسر نمی شود پرهیز ره حجاز بزن، گریه خرابی من! نشان هجر و بیابان ببر ز راه حجیز پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز بکش مرا ز تن و از فراق باز رهان که زنده گردم ازین مردن خیال انگیز مدام جرعه خود ریز بر سر خسرو ز بعد مردن و بر گور بالشش آویز امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61711