قبا و پیرهن او که می رسد به تنش من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش کرشمه می کند و مردمان همی میرند چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت ز نازکی بتوان دید روح در بدنش طفیل آنکه کسان را به زلف در بندی بیار یک رسن و در گلوی من فگنش به کوی او که شوم خاک، نیست غم مگر آنک ز باد گرد غم آلود من رسد به تنش شهید عشق که شد یار در زیارت او مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش وصال با وی ازین بیش نیست عاشق را که کشته گشت و در آمد به زلف پر شکنش زبان که خواست ز تو، خسروا، نکردی فهم کنایتی ست که برگیر تیغ و سرفگنش امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61766