نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟ که شب نماند به عالم ز پرتو رویش ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی هزار شب نتوان ساختن ز یک مویش ز فرق تا به قدم ماه نو شد و پهلو بدان امید که پهلو نهد به پهلویش ز بس که آینه گشته ست روی زانوی من که آینه ز چه شد همنشین زانویش؟ به مردمی اگر آیم به کوی او روزی سگم کند به فسونهای چشم جادویش بدین صفت که کنم کام عیش را شیرین شراب تلخ نماند ز تلخی خویش خوش آن کسی که کشد جرعه ای ز جام لبش که مست گشت جهانی چو خسرو از بویش امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61769