تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان که زان پس ذوق تلخ و جان خود شیرین نمی دانم خرد را گفتم اندر عاشقی دخلی بکن، گفتا غریبم، رسم این کشور من مسکین نمی دانم به بالینم رسیده یار و من در مردن از سویش کجایی در زبان و کیست در بالین نمی دانم؟ سؤال می کنی از من که خسرو من کیم پیشت؟ شنیدم، لیک از حسرت جواب این نمی دانم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61825