جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم موریم که گشتیم لگدکوب سواران در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم دنبال دل دوست دویدیم فراوان بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم در عشق غبار سر زلفش تن خاکی شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟ کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم از خون جگر نامه درد تو نوشتیم بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61849