نمی داند مه نامهربانم که دور از روی خویش بر چه سانم؟ چو زلف بیقرارش بیقرارم چو چشم ناتوانش ناتوانم برو، باد و گدایی کن به کویش بگو با آن مه نامهربانم «که گر چه می نهی بار فراقم وگر چه می زنی تیغ زبانم هنوزم مهرت اندر سینه باشد اگر در خاک ریزد استخوانم » بپرس از شمع حال سوز خسرو که تا گوید که شبها بر چه سانم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61878