عمرم گذشت و روی تو دیدن نیافتم طاقت رسید و با تو رسیدن نیافتم گفتم «رخت ببینم و میرم به پیش تو» هم در هوس بمردم و دیدن نیافتم گفتی به خون من سخنی، هم خوشم، ولیک چه سود کز لب تو شنیدن یافتم دی با درخت گل به چمن همنشین شدم خود باغبان در آمد و چیدن نیافتم بر دوست خواستم که نویسم حکایتی از آب دیده دست کشیدن نیافتم مرغم کز آشیان سلامت جدا شدم ماندم ز آشیان و پریدن نیافتم شد جان خسرو آب که از ساغر امید یک شربت مراد چشیدن نیافتم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61987