هر شب فتاده بر در تو خاک در خورم یک شب مگر ز بام تو سنگی دگر خورم جایی که تو کمان کشی، ای نخل فتنه بار پیکان آب داده چو خرمای تر خوردم روزی که بینمت ز پی دیدن دگر شب تا به روز حسرت روز دگر خورم گر تو خوشی که برگ مرادی نباشدم از شاخ عمر خویش مبادا که برخورم مستم کند ز شوق بسان شراب تلخ خونابه غمت که چو شیر و شکر خورم سیری هنوز نیست لب خون گرفته را چندی که من همی ز فراقت جگر خورم کمتر کرشمه کن که کشنده ست این شراب بیچاره خسرو، ار قدری بیشتر خورم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/61991