کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم چه روز بود که پیچید نقش زلف تو بر من که عمر رفت و خلاص از شب دراز ندارم چنان به روز بد خود خوشم به دولت عشقت که سوی روز نکوی کسان نیاز ندارم بیار ساقی و در ده به ما صلای خرابی که بیش ازین سر این عقل حیله ساز ندارم مرا ز مسجد معذور دار، خواجه مؤذن که من ز شاهد و می فرصت نماز ندارم چو بت پرست دلم شد چنان که باز نیامد به هر صفت که بود، گو «بباش » باز ندارم چسان رود غم خسرو در پی کشتن ز دیگری سخنی نیز دلنواز ندارم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62005