کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟ مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم! در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62010