عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد دید آنچه گفت و یاد کند آنچه کرد هم جرمم که از وفاست ببخشای و عفو کن اینک شفیع خون دل و روی زرد هم اشکم روان به سوی تو آورد، چون کنم این خاک روزیم بد و این خواب و خورد هم آنجا که پای خود نهی از ناز بر زمین خاک درت ز دیده دریغ است و گرد هم بر جان خود نهم همه درد تو بهر آنک درمان تو به کس نرسد بلکه درد هم نامرد نیست مرد تحمل به راه عشق نامرد را چه زهره و یارا که مرد هم خسرو درین ره از سر مردانگیت نیست با درد عشق جفت شو، از خویش فرد هم امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62077