سر مست رود چو در گلستان پامال کند جمال بستان من ناله کنان ز غم همه شب او خفته به ناز در شبستان یارب که از آن خدای ناترس انصاف من شکسته بستان ای چشم ترا به کشتن من یک غمزه و صد هزار دستان هم مستی و هم خوشی و همه وقت خوش باد همیشه وقت مستان فریاد ز بلبلان برآمد مخرام به ناز در گلستان داغی که فراق بر دلم کرد بشکاف و ببین، هنوز هست آن شد کشته به دست جور خسرو آخر نگهی به زیر دستان امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62113