جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62141