چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن ای که از حسن و جوانی مست و خواب آلوده ای گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن » دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62142