دلم که سوخت ز عشقش چراغ جان من است آن غبار کز تو رسد نور دیدگان من است آن مسوز جان دگر عاشقان بدان غم خود که من ز رشک بمردم که حق جان من است آن جفاست ز آن تو می کن، بمیر گو چو رهی صد وفا مکن که نه ز آن تو آن، از آن من است آن بر آستانت که حالی ز خون دیده نوشتم بخوان که درد فزاید که داستان من است آن به خاک کوی تو مردم که خواستم به دعا من تو نام اجل نهی و عمر جاودان من است آن شد ار چه خار مغیلان ز هجر بستر خاکم چو یاد می دهدم از تو، پرنیان من است آن اگر چه گوشه غم ناخوش است بر همه، لیکن چو در خیال توام باغ و بوستان من است آن گر ای صبا، روی آنجا به جان دعاش بگویی ز من ولیک، نگویی که از زبان من است آن شود به راه تو خسرو چو خاک تا بنشانی غبار پا چو ندانی که استخوان من است آن امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62179