منم و خیال بازی شب و روز با جوانان ز خط خوش تو با خود ورقم خیال جوانان که زید به شهر ازینان که اسیر تو جهانی تو چو خونیان ظالم ز کرشمه تیغ رانان تو که پیر زهد و تقوی به خرامشی کشد صد چه غمت بود عفاالله ز هلاکت جوانان سخن فراقت از دل، هوس هلاک من شد چو نفیر و آه و جانم به حضور ناتوانان من و حیرت و خموشی، تو نشناسی این معما که حدیث خوش نگفتی به زبان بی زبانان چه کنم، چه حیله سازم که به جان رسید کارم که ز طعن خلق نادان، به زبان کاردانان تو اگر چه گاه گاهی نکنی نگه به خسرو چه خوش است، وه که جانش به حدیث بدگمانان! امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62225