آن کیست که می آید صد لشکر دل با او درویش جمالش ما، سلطان دل ما او بی صبح و شبی خواهم کو را غم خود گیرم من گویم و او خندد، تنها من و تنها او مستم ز خیال او من با وی و وی با من یارب، چه خیال است این، اینجا من و آنجا او هجرم که ز چرخ آمد، از آه خودش زین پس تا سوخته نگذارم، یا من به جهان یا او مهتاب چه خوش بودی، گر بودی و من تنها لب بر لب و رو بر رو، او با من و من با او گویند مرا آخر دیوانگیت خو شد دیوانه چرا نبوم، ماه من شیدا او من خسرو او زیبا بنگر که چه ننگ است این دیباچه دلها من، آیینه جانها او امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62233