عشق نوست و یار نوست و بهار نو زان روی خوب روز نو و روزگار تو چون در نیاید از در من نوبهار من زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو در نوبهار چون تو نه ای در چمن مرا از سرو و گل چه خیزد و از لاله زار نو بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد در چشم نیم مست تو هر دم خمار تو دارم دل غمین و ندانستم این که باز هر روز نو شود غمم از غمگسار نو با خاک یادگار برم درد تو که باز هم یادگاریی شود و یادگار تو بردی دلم مرنج ز گستاخیش، ازآنک نوبرده ایست پیش خداونگار نو خواهی ببین و خواه نه، باری من از دو چشم ریزم به خاک کوی تو هر دم نثار تو خسرو ز عشق لافی و جویی قرار دل بخشد مگر خدای دلت را قرار نو! امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62264