مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس به هزار دیده شبها به رخت کنم نظاره چو روی به گشت میدان دل عاشقان بود گو که ز لعل بادپایت جهد آتشین شراره تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن همه را ز نوک مژگان زده بر جگر کناره چو زنم دم عیاری ته آن بلند ایوان که به کنگر جلالش نرسد کمند چاره مشمر، حکیم، طالع چو ز روز بد بگریم که من آب خوش نخوردم به شمار این ستاره چو ز دست رفت خسرو رگ جان مکش ز دستش که به رشته دوخت نتوان جگری که گشت پاره امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62310