ای عشقت آتشی به همه شهر درزده و آن آتش از درونه من شعله بر زده هر روز چشم مست تو در کاروان صبر بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش زان لعل آب کرده و اندر شکر زده نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث خون جگر به دامن تو دست تر زده چون شانه تو مانده ام از دست موی تو پایی به گل بمانده و دستی به سر زده دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟ چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده تو تیغ جور بر سر من می زنی و من آیم همی به کوی تو هر روز سر زده هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62330