سحرگه به راهی گذر داشتم
دلی خوش چو باد سحر داشتم
سری پر غرور و تنی زورمند
روانی به امید و طبعی بلند
به راهم سگی کوچک آمد به پیش
سگی مانده دور از خداوند خویش
سگی بیخداوند و ویرانهگرد
نسنجیده در زندگی گرم و سرد
دلم را به دم لابه ای نرم کرد
به رفتار شیرین سرم گرم کرد
به ناگه یکی استخوانپاره دید
گرفتش به دندان و از پی دوید
به پیش اندرم تیز بشتافتی
زدی نیشی ار فرصتی یافتی
دگر باره با طعمه ی خویشتن
دویدی سراسیمه دنبال من
بدو گفتم: ای سگ تو آزادهای
به دنبال من از چه افتادهای
تو ای برتر از من به ارزندگی
به گردن منه رشته ی بندگی
به گیتی تو را مادر،آزاد زاد
چرا بایدت سر به زنجیر داد
چو خود استخوان جویی و خود خوری
چه منت ز مولایی من بری
برو جان من عزت اندیش باش
سگ من چرایی؟ سگ خویش باش
سرانجام گشت از بد اختران
نصیحتگر سگ، سگ دیگران
پژمان بختیاری : دیوان اشعار : سگ بی جهت
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/623501