خفته در چشم تو نازی است که من می‌دانم نگهت دفتر رازی‌ست که من می‌دانم قصه ای را که به من طره ی کوتاه تو گفت رشته ی عمر درازی‌ست که من می‌دانم بی‌نیازانه به ما می‌گذرد دوست،ولی سینه‌اش بحر نیازی‌ست که من می‌دانم گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع سایه رو سوز و گدازی‌ست که من می‌دانم یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند آن هم ای دوست مجازیست که من می‌دانم پژمان بختیاری : دیوان اشعار : دفتر راز گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/623506