بازم شراب جهل کشد سوی خرمی
بیغم مباد دل که بلایی است بیغمی
بوی غرور میوزد از باغ خاطرم
یارب مباد قسمت این باغ خرمی
بیش و کم زمانه خیالی است،می بیار
تا پشت پا زنیم بر این بیشی و کمی
جد من آدمی شد و آگه نبود از آنکه
حیوان شود به سایهٔ فرهنگ آدمی
نامحرمان کوی حقیقت چه راحتند
سودی نبرد جان من آوخ ز محرمی
عمری به راه عزلت و بیگانگی شدم
کآگه نبود خاطرم از لطف همدمی
محنت سراست هستی و خوش گفت آنکه گفت
<<کس را ندادهاند برات مسلمی>>
پژمان بختیاری : دیوان اشعار : بلای شادی
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/623514