نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی مفروش لذتش را به حیات جاودانی ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی مکن، ای امام مسجد، من رند را ملامت چو به شهر می پرستان نرسیده ای، چه دانی؟ چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی تو و زهد خرقه پوشان، من و دیر دردنوشان به تو حال ما نماند، تو به حال ما نمانی امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62428