نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان در آن زمان که چو خورشید بر سر بامی اگر تویی به سرانجام بد ز من خرسند کدام حال مرا به ز بد سرانجامی؟ به سینه می گذری هر دمی و می سوزی که آتشی تو، به خاشاک در نیارامی نگشت سیر ز طوفان آتش شوقت دلم که بود گوارانش دوزخ آشامی کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی چرا کشد ز گریبان عشق سر آن کو نکرده پاره یکی پیرهن به بدنامی بباز بهر هوس جان به کام دل، خسرو که هست مر همه را مردنی به ناکامی امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62478