فسون چشمش ار خوابم نبستی چرا چشمم چنین در خون نشستی؟ وگر بودی به چشمش مردمی هیچ بدینسان در به روی من نبستی ور از خوبان به آسانی شدی دل ز آه عاشقان آتش بخستی خوش آن وقتی که گاهی از سر ناز بدیدی سوی ما و برشکستی ببازم جان که دل خود بیش از آن برد مقامر پخته ای من خام دستی مؤذن چند خوانی در نمازم چه می خواهی ز چون من بت پرستی بتا، گر گویمت بوسی ز لب ده مگیر این بیهده گویی ز پستی ز تو یک غمزه، وز عشاق شهری ز تو یک تیر، وز عشاق شستی رخت را کاش خسرو سیر دیدی که مردی و ز نادیدن برستی امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62500