ببازی عشق میبازم ، دل و جان را فدا سازم بدم منصور می نازم ، یقین خُود را فدا سازم عجب وقتیست ای یاران! اگر باشید غمخواران شوید آگاه دلداران که من خود را فدا سازم بزلف یار دل بستم ، به بستن دل چنان مستم دو عالم رفت از دستم، کنون خُود را فدا سازم ز درد دل چنان خستم، زجان هم دست خود شستم کنون از درد دل گفتم که من خود را فدا سازم فدا سازم دگر باری ، سر خود را بدلداری چه خوش باشد نکو کاری که من خود را فدا سازم سلطان باهو : غزلیات : غزل ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/625002