الا ای یار فرزانه بیا با ما بمیخانه چون مردان باش مستانه بکن باجام پیمانه گرو باید مصلی را بدست آور قدح می را مصفا کن دل و جان را، مشو خود مرد فرزانه چه شد فرزانه گر گردی، به نیمی جو نمی ارزی همان دم مرد میگردی، شوی چون مرد دیوانه لباس فقر می پوشی، شرابی چون نمی نوشی چرا در مکر میکوشی، کنی چون قصه افسانه ز افسان و فسون باید که خودها را رها آید درین راهی کُجا آید، بجز مرادنه مستانه چون مستان شو چه مستوری کجا جز باده مخموری بکش یک جام در پیری، قدم خود نه بمیخانه بیا تنها درین وادی، هوالواحد، هوالهادی رسد هردم تُرا شادی ، تو شو خود یار مردانه سُخن از لا چه میگوئی، تو هُو باهُو نمی جوئی چرا باغیر میپوئی، هوالهو گو چو مستانه چون مستان نوش این می را، فناکن ماومن خود را بجو ای یار باهُو را، صلا زد پیر میخانه سلطان باهو : غزلیات : غزل ۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/625004