بهردم از غمش هیها ولی یاریست بی پرواه ندارم غیر او ماوی، ولی یاریست بی پرواه ز عشق آن پری سوزم، درون خویش میجوشم تبه شد کار امرورزم، ولی یاریست بی پرواه به عقل خویش معقولم، به نزد خلق مجنونم نشانه وار این جانم ، ولی یاریست بی پرواه طریق عشق می دانم، ز درد اوراق میخوانم برخ دلدار مفتونم، ولی یاریست بی پرواه شبی بازی در اندازم، شود ظاهر همه رازم سر خود را فدا سازم، ولی یاریست بی پرواه منم یاری نه آن یارم که دل از دوست بر دارم بهر دم خون جگر خوارم، ولی یاریست بی پرواه سلطان باهو : غزلیات : غزل ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/625006