می شکفد گل به چمن تا ز نسیم سحری وه چه خوشی گر نفسی پهلوی من باده خوری گر ز خرابی منت نیست خبر رنجه مشو مستی حسن ترا شاید اگر بی خبری آهن و سنگ آب شود ز آه دل غم خور من نرم نگردد دل تو وه چه عجب جانوری هر کسی از پیرهنت رشک برد در برتو من ز زمینی که تو آن زیر قدم می سپری من به رهت خاک شدم بو که ته پا کنیم سوی دگر پرشکنی کرده تو خوش می گذری تا ستدی دل ز تنم ماند تنم خسته ز غم باز دهد خسرو اگر جان ز تنش تو ببری امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62578