بیاور آنچه دل ما به یکدگر کشدا به سر کشد آنچه دلم بار او به سر کشدا غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا چو تیغ باده برآهختم از نیام قدح زمانه باید تا پیش من سپر کشدا چه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روز که از میانه ی سیماب آب زر کشدا خوش است مستی واز روزگار بی خبری که چرخ غاشیه مست بی خبر کشدا اگر به ساغر زرین هزار باده کشم هنوز همت من باده ی دگر کشدا در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد که مست باشم وساقی مرا بدر کشدا سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62839