گرچه از بهر کسی جان نتوان داد ز دست چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست ای گلستان وفا خار جفا لازم تست از پی خار گلستان نتوان داد ز دست همچو تو دوست مرا دست بدشواری داد چون بدست آمدی آسان نتوان داد ز دست گرچه آن زلف پریشانی دلراست سبب آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست دی یکی گفت برو ترک غم عشق بگو بچنان وسوسه ایمان نتوان داد ز دست خاک کوی تو بملک دو جهان نفروشم گوهر قیمتی ارزان نتوان داد ز دست جای موری که مرا دست دهد بر در تو بهمه ملک سلیمان نتوان داد ز دست محنتت را که گدایانش چو نعمت بخورند بهمه دولت سلطان نتوان داد ز دست سیف فرغانی اگر چند توانگر باشی بر درش جای گدایان نتوان داد ز دست سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62904