باز دریافتن دوست مرا چون خورشید روشن است آینه دل بدم صبح امید تو سر از سایه خدمت مکش و بر اغیار در فرو بند که در روز شب افتد خورشید دل آزاد باسباب و علایق مسپار تخت هوشنگ بضحاک مده چون جمشید همت اندر طلب غیر پراگنده مدار بهر زاغ سیه از دست مده باز سپید لوح عشاق ز اغیار کجا گیرد نقش قلم اعلی محتاج نباشد بمدید در غم عشق گریزان دل خود را کآن هست ظل طوبی و هوای دگران سایه بید گر ره عشق روی زود بمقصود رسی می از آن جام خوری مست بمانی جاوید انتظاری برود، لیک نیاید هرگز کس از آن مایده محروم و از آن در نومید چنگ لطفش بنوازش چو درآید یابد زخمه از خنجر بهرام رباب ناهید سیف فرغانی بسیار سخن گفت و نبود آن احادیث چو اخبار تو عالی اسنید سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/63088