ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من بریده نیست ز وصلت امیدواری من از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم بیا و عزت خود باز بین و خواری من در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم که خسته شد دل شب از فغان و زاری من غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله که خوش قیام نمودی بغمگساری من مرا غم تو بباطل همی کشد، چه شود اگر برآری دستی بحق گزاری من ز صبر و عقل درین وقت شکرها دارم که در فراق تو چون می کنند یاری من جماعتی که مرا منع می کنند از تو ببین قساوت ایشان و بردباری من فسرده طبع نداند که از سر سوزست چو شمع در غم عشق تو پایداری من وفا و مهر تو را من بدان جهان ببرم گمان مبر که همین بود دوستداری من مرا از آمد و شد نزد تو چه حاصل بود بجز ملامت خصمان و شرمساری من ز تند باد فراق تو سیف فرغانیست بسان برگ خزان (ای) گل بهاری من سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/63286