دلا با عشق کن پیمان و می رو قدم در نه درین میدان و می رو درین کو خفتگان ره نوردند درآ در زمزه ایشان و می رو دل اندر بند جان جانان نیابی زجان برگیر دل ای جان و می رو ترا آن دوست می خواند بر خود تو نیز آن دوست را می خوان و می رو بدل هشیار باش و اندرین راه مکن اندیشه چون مستان و می رو چو در راه آمدی از هستی خود سری در هر قدم می مان و می رو اگر چه نفس تو اسبیست سرکش درین ره چون خرش می ران و می رو برو گر دست یابی برنشینش ولی پایی همی جنبان و می رو وگر در ره بزادت حاجت افتد از آب روی خود کن نان ومی رو بره تنها رود ره گم کند مرد درآ در خیل درویشان و می رو تو همچون قطره ای، خاکت خوهد خورد مبر از صحبت یاران و می رو اگر در ره بجیحونی رسیدی درو پیوند چون باران و می رو چو جیحونت به دریایی رسانید قدم بر آب نه آسان و می رو از آن پس گر خوهی چون ابر دربار همی کش بر هوا دامان و می رو بفر سایه خود همچو خورشید گهر می پرور اندر کان و می رو هم از خود می شنو علمی که می گفت خضر با موسی عمران و می رو مدان این راه (را) پایان و می پوی مجوی این درد را درمان و می رو جهان ای سیف فرغانی خرابست منه رخت اندرین ویران و می رو سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/63306