تبارک الله ازین بخت و زندگانی من که تا بمیرم زندان بود مرا خانه اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود همه دروغ نمودی مرا چو افسانه چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی بخاری و طنبی مستراح و کاشانه ضعیف چشمم بی آفتاب چون خفاش همی بسوزم بی شمع همچو پروانه چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز انده آن که موی دیدم شاخ سپید در شانه ازین زمانه من از غبن پشت دست گزم که بست پایم صد ره به دام بی دانه چو شیر خایم دندان ز درد و روزی بود که بود بر من دندان شیر دندانه زمانه گر نکشد محنت مرا گیتی که نه سپهر به پهلو فرو برد خانه چو شادیم ز درمسنگ داده بود فلک روا بود که کنون غم دهد به پیمانه من از که دارم امروز امید مهر و وفا که دوست دشمن گشته ست و خویش بیگانه از آن عقیم شد این طبع نیک ره به ثنا که هست مکرمت هر که بینم افسانه درست و راست چو دیوانگان بر آن گویم که در تو گیرم ازین روزگار دیوانه تو خویشتن را مسعود سعد رنجه مدار اگر نخواهی محنت مباش فرزانه نکو نگفتی و هرگز نکو نداند گفت رمیده دیوی ماند میان ویرانه اگر چه کار به دولت مخنثان دارند غلام مردان باش و بگوی مردانه مسعود سعد سلمان : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۱۱۹ - تبارک الله ازین بخت و زندگانی من گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/63983