ای ترک لاله رخ بده آن لاله گون شراب تابان ز جام چون رخ لعل از قصب نقاب من گویمی گلابست آن می که می دهی گر هیچ گونه گونه گل داردی گلاب جز دوستی ناب نیابی ز من همی واجب بود که از تو بیابم نبید ناب تیره نکردش آتش آنگه که آب بود اکنون که آتش است ضعیفش مکن به آب آبست و آتش است و زو شد خراب غم نشگفت ار آب و آتش جایی کند خراب آسایش است و خرمی از آب دیده را اینست و زان بلی که کند دیده را به خواب از لطف بر دوید به سر وین شگفت نیست روح است و روح را سوی بالا بود شتاب در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهر آنک دست تو بر نبید و بلور است و آفتاب تا ندهیم نبیدی چون دیده خروس باشد به رنگ روزم چون سینه غراب مسعود سعد سلمان : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/64032