بیا بیا که در این خطه ی خراب آباد نگشت بی تو دمی این دل خراب آباد گره زن آن زلف بنفشه بر لاله که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد «زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد» به آشکار بده می به دست ابن حسام «شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد» ابن حسام خوسفی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/64644