شاه روزی به اتفاق شکار خیمه بر بیشه زد ز شهر و دیار زانکه جز در شکار نتوان کرد ورزش کارزار و جنگ و نبرد کار ارباب ملک بازی نیست بازی آیین سرفرازی نیست شغل اهل خرد نه لهو بود ور بود سهل بلکه سهو بود شرزه شیری ز بیشه غره کشید که یلان را ز بیم زهره درید آمد و بر کنار بیشه نشست بر همه رهگذار بیشه ببست شاه گفتا که وقت شد بی شک که زنم آن دو نقد را به محک سیم و زر تا نیوفتد به گداز سره از قلب کی شود ممتاز هر دو را پیش خواند و پیش نشاند سخن شیر پیش ایشان راند گفت خیزید و سازکار کنید با وی آهنگ کارزار کنید جامی : هفت اورنگ : سلسلةالذهب : دفتر اول : بخش ۴۲ - امتحان کردن شاه آن دو غلام را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/65527