شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو بیا امشب چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران دگر، یارب! غم هجران چه می خواهد ز ما امشب؟ نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب شب آمد، باز دور افکند از وصلت هلالی را دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68394